معنی غوطه وری
فارسی به انگلیسی
Immersion, Plunge, Submergence, Wallow
فرهنگ فارسی هوشیار
حل جدول
غوص
فارسی به عربی
انتقاع، غمر
لغت نامه دهخدا
غوطه. [طَ/ طِ] (از ع، اِ) فروشدن به آب. فرورفتگی در آب و غرق شدگی. فرورفتگی سر در آب. غوطه به واو معروف است نه به واو مجهول، زیرا در عربی به واو مجهول نمی آرند. (غیاث اللغات). سر به آب فروبردن، و فارسیان به واو مجهول خوانند؛ و با لفظ زدن و نمودن و خوردن و دادن و فروبردن استعمال شود. و بعضی قید «تا کمر» و «تاگردن » و «تا قدم » نیز کرده اند. (آنندراج). در فرهنگ اسدی و برهان قاطع غوته به تاء نقطه دار بمعنی غوطه خوردن و سر به آب فروبردن و فرورفتن در آب آمده است و همچنین صاحب برهان قاطع غوت را نیز به همین معنی آورده است، و غوطه را معرب غوته میداند، از این رو شاید غوطه ٔ عربی مأخوذ از غوت یا غوته ٔ فارسی باشد.
ترکیب ها:
- غوطه خوار. غوطه خور. غوطه خوردن. غوطه دادن. غوطه زدن. غوطه فروبردن. غوطه گاه. غوطه نمودن. غوطه ور شدن. رجوع به هر یک از این ماده ها شود.
وری
وری. [وَ] (ع اِ) به فتح واو و کسر راء مهمله و یاء مجهول، اماله ٔ ورا که به معنی مخلوقات است. (غیاث اللغات):
توبه را از جانب مغرب دری
باز باشد تا قیامت بر وری.
مولوی.
وری. [وَ را] (ع اِ) آفریدگان. (از منتهی الارب). خلق. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آفریده. (ناظم الاطباء).
- ابوالوری، کنیه است روزگار را زیرا مردم به زمان خود شبیه ترند تا به پدران خود. (از اقرب الموارد). || (اِمص) جای کردگی ریم در شکم و جز آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). اسم است وَرْی ْ را. (اقرب الموارد). رجوع به وری شود.
وری. [وَ ری ی] (ع ص) پیه آکنده ٔ فربه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
- لحم وری،گوشت فربه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (اقرب الموارد).
|| آتش زنه ٔ آتش دهنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
وری. [وُ ری ی] (ع مص) آتش جستن از آتش زنه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به وُرْی ْ شود.
وری. [وَرْی ْ] (ع مص) تباه کردن ریم شکم را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). خانه کردن ریم در زیر پوست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || بر شش کسی زدن. || افروخته شدن آتش. || پیه ناک و بسیار آکنده شدن مغز در استخوان شتر از فربهی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || آتش جستن از آتش زنه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). وُری ّ. (منتهی الارب). || (اِ) ریم شکم یا سخت ریش که از آن ریم و خون زهد در شکم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و چون دشمن سرفه کند به وی گویند وریاً و قحاباً و اگر دوست عطسه کند میگویند رعیاً و شباباً. (ناظم الاطباء).
غوطه ور
غوطه ور. [طَ / طِ وَ] (ص مرکب) آنکه در آب فرورود. غواص. (ناظم الاطباء). فرورونده در آب. به آب فروشونده. غوطه خورنده. غوطه زننده. سر به آب فروبرنده. غوطه خوار. غوطه خور. رجوع به غوطه و غوته شود.
فرهنگ معین
گویش مازندرانی
راه میان بر و شیب دار، چپ چپ نگاه کردن، انحراف از مسیر اصلی...
فرهنگ عمید
فرو رفتن در آب،
معادل ابجد
1236